گاهی وقتها فکر می کنم چرا خدا صبر خودشو با صبر ما یکی می دونه؟
خدایاببخش ولی گاهی وقتهااز صبور بودن زیادازحدت لجم می گیره...
می بخشی خدا دلم گرفته ،کفر نمیگم،
دلتنگیهامو برات می نویسم...
خدايا صدام به اون بالاها می رسه؟
پس چرا هیچ خبری از جواب نیست؟
من عاشقت هستم ، بنده خوبی نیستم ولی عاشقت هستم ،
مگه آدم بدا نمی تونن عاشق خداشون باشن؟
من، بنده حقیر و کوچکت خیلی وقته که دلم شکسته...
خیلی وقته که دلم گرفته...
خیلی وقته که دلتنگم...
دلم تنگ نفسهای یه نفره که فکر می کردم اگه نباشه من میمیرم...
من،نمی دونم چرا ، اما زنده ام بی نفسهای مادرم...
شاید تو حضورتو بیشتر کردی که من بدون مادرم هنوز هم نفس می کشم...
خدایا صدای منو میشنوی؟
دلم برای مادرم تنگ شده...
تمام تلاشمو می کنم که خاطرات بودنش رو به یاد نیارم،
طاقت ندارم صداشو یادم باشه و خودش نباشه...
گاهی اونقدر بغض دارم که فریاد سکوتم درونمو میشکونه...
با این حال، کاری از دستم بر نمیاد، فقط یک خواهش...
نذار مادرم غمگین باشه
اینجا که بود با قلب شکسته ش غم های منو به جون می خرید،
حالا که پیش توست خواهش می کنم غمهاشو به جان من بفروش ...
خدایا، لطفا...